شماره ٢٢١: باز ابر آمد و بر سبزه درافشانى کرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز ابر آمد و بر سبزه درافشانى کرد
برگ گل را صدف لولوى عمانى کرد
قدح لاله چو از باد صبا گردان گشت
مست شد بلبل و آهنگ غزلخوانى کرد
شاهد باغ ز يک ريختن بارانى
گوشها را همه پر لولوى رمانى کرد
مرغ در پرده عشاق سرودى مى گفت
چاک زد پيرهن خود گل و بارانى کرد
اى صبا، دى که فلانى به چمن مى خورد
هيچ ياد من گمگشته زندانى کرد؟
آخرين شربتم آن بود که او خنده زنان
بر لب آب نشست و شکرافشانى کرد
حق چشم من مسکينست، خدايا، مپسند
پايش آن گشت که بر نرگس بسانى کرد
همه عمرت نکنم، اى گل بدعهد، بحل
يار هر خنده که بر روى تو پنهانى کرد
غصه ام خيزد، کاى دل، سخن صبر کنى
وه چرا گويى از آن چيز که نتوانى کرد؟
آخر، اى گريه، همى جان مرا خواهى سوخت
هيچ اندر دل او کار نمى دانى کرد
کس بران روى نمى يارد گفتن، جانا
زلف گرد آر که بسيار پريشانى کرد
عشق در سينه درون آمد و خالى فرمود
صبر مسکين نتوانست گران جانى کرد
شه جلال الدين فيروزشه آن کو در ملک
تا ابد خواهى شاهى و جهانباهى کرد
هيچ دشواريى در نوبت او نيست، ازانک
فتنه بر بستر خواب آمد و آسانى کرد
تو پرى رويى و ديوانه مکن خسرو را
عهد شه را چو فلک عهد سليمانى کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید