از نکو بد نگو نمى آيد
تو نکويي، نکو نمى آيد
با من اربد کني، نکو کن، از آنک
بد جز از تو نکو نمى آيد
مى روى سوى باغ با آن لطف
آب در هيچ جو نمى آيد
آنکه خورشيد مى کند بر چرخ
تو کنى به، کز او نمى آيد
عقل من با تو رفت، وين طرفه
که تو مى آيي، او نمى آيد
تاب سنگين دلت ندارم من
کار سنگ از سبو نمى آيد
دل خسرو که در هواى تو ماند
جاى ديگر فرو نمى آيد