شماره ٩٤: گمان مبر که مرا هيچ کس به جاى تو باشد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
گمان مبر که مرا هيچ کس به جاى تو باشد
قسم به جان و سر من که خاک پاى تو باشد
اگر به تربتم آيى هزار سال پس از من
شکفته بر سر خاکم گل وفاى تو باشد
غم تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم
غبار خاطر گردى که در هواى تو باشد
غريب نيست که بيگانه گردد از همه عالم
هر آن غريب که در شهر آشناى تو باشد
زهى جماعت کوته نظر که سرو سهى را
گمان برند که چون قد دلرباى تو باشد
چگونه بر تو نترسم که هر طرف که در آيى
هزار ديده خونريز در قفاى تو باشد
بشوى دست ز خسرو، اگر نه پيش تو آيد
که هر قدم که زند دوست خونبهاى تو باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید