شماره ٧٣٢: از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است
اين چه شورست که در عالم جان افتاده است؟
نيست در جاذبه عشق مرا کوتاهى
پله ناز تو بسيار گران افتاده است
گر چه از ناز مقيم است به يک جا دايم
همه جا سايه آن سرو روان افتاده است
نيست ممکن که چکيدن نرود از يادش
عرق از بس که به رويت نگران افتاده است
فيض خورشيد جهانتاب ز بس عام شده است
ذره از هستى ناقص به گمان افتاده است
طاق ابروى تو در حلقه آهو چشمان
سست عهدست ولى سخت کمان افتاده است
درنيايد به بغل خرمنش از بسيارى
گر چه شکر لب من مور ميان افتاده است
با لب تشنه ز کوثر به تغافل گذرد
هر که را آتش روى تو به جان افتاده است
غنچه منشين، گره خاطر ايام مشو
دو سه روزى که هوا بال فشان افتاده است
غفلت پيريم از عهد جوانى پيش است
خواب ايام بهارم به خزان افتاده است
از لبش جاى سخن عقد گهر مى ريزد
هر که صائب چو صدف پاک دهان افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید