شماره ٧٢٨: هر که از قافله کعبه جدا افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که از قافله کعبه جدا افتاده است
کارش از راهنمايان به خدا افتاده است
رهبر حق طلبان روشنى راه بس است
ساده لوح آن که پى راهنما افتاده است
به دليل غلط آن کس که زند لاف وصول
بسته چشمى است که در چه به عصا افتاده است
سرنوشت دو جهان ابجد طفلانه اوست
هر که را آينه دل به صفا افتاده است
آن حبابم که درين بحر ز بى مغزى ها
عقده در کار من از کسب هوا افتاده است
حذر از سايه خود مى کنم از بيم زوال
سايه تا بر سرم از بال هما افتاده است
من نه آنم که کنم راز محبت را فاش
صفحه روى تو انديشه نما افتاده است
دل معنى بود از نازکى لفظم خون
همچو مي، شيشه من هوش ربا افتاده است
گر کند عار ز نزديکى ما حسن غيور
عينک ديده ما دورنما افتاده است
تا به خشک و تر ازين دايره قانع شده ايم
بحر و کان از دل و از ديده ما افتاده است
سبزى بخت بود شمع سر بالينش
هر که در سايه سرو تو ز پا افتاده است
ادب عشق مرا مهر دهن گرديده است
ورنه لعل لب تو بوسه ربا افتاده است
حلقه در گوش کشد شيردلان را صائب
هر که در حلقه مردان خدا افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید