شماره ٧٢٤: همچو زنجير به هم ناله ما پيوسته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
همچو زنجير به هم ناله ما پيوسته است
شور اين سلسله تا روز جزا پيوسته است
شرط همراهى ما بى خبران ترک خودى است
هر که از خويش گسسته است به ما پيوسته است
نيست چون قافله ريگ روان آرامش
به زمينى که رگ و ريشه ما پيوسته است
چون گره هر که سر از جيب نيارد بيرون
مى توان يافت به آن بند قبا پيوسته است
نيست گوش شنوا گمشدگان را، ورنه
تا به منزل همه جا بانگ درا پيوسته است
زود چون سايه زادبار شود خاک نشين
دولت هر که به اقبال هما پيوسته است
به چه اميد به آن زلف کنم چشم سياه؟
چون گره، دانه به اين دام بلا پيوسته است
دورى ذره ناچيز ز کوته نظرى است
ورنه خورشيد به هر ذره جدا پيوسته است
گر چه پروانه ما حلقه بيرون درست
رشته شمع به بال و پر ما پيوسته است
منزل سيل گرانسنگ بود سينه بحر
نشود خرج ره آن کس که به ما پيوسته است
موشکافان جهانند چو سوزن حيران
که سررشته جانها به کجا پيوسته است
بر سر تيغ تو عشاق چرا خون نکنند؟
اين رگ ابر به درياى بقا پيوسته است
بى قناعت نتوان شد ز سعادتمندان
استخوان بندى دولت به هما پيوسته است
نيست ممکن يکى از جمله مردان نشود
صائب آن کس که به مردان خدا پيوسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید