شماره ٦٦٠: در ره عشق، قضا کور و قدر بيخبرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در ره عشق، قضا کور و قدر بيخبرست
مى دهد هر که ازين راه خبر، بيخبرست
از سرانجام دل، آگاه نباشد عاشق
شعله از عاقبت سير شرر بيخبرست
در سر دل تو چه دانى که چه دولتها هست؟
صدف پست ز اقبال گهر بيخبرست
عشق با جرأت گفتار نمى گردد جمع
طوطى از حسن گلوسوز شکر بيخبرست
لذت سوده الماس نمى يابد چيست
بس که از لذت داغ تو جگر بيخبرست
از گرانجانى خود پشت به کوه افکنده است
کشتى از قوت بازوى خطر بيخبرست
چون نسوزد جگر سنگ به نوميدى من؟
که عقيق تو ازين تشنه جگر بيخبرست
قدح تلخ مکافات کند مخمورش
شم مستى که ز ارباب نظر بيخبرست
آن که بر بيخبرى طعن زند مستان را
خبر از خويش ندارد چه قدر بيخبرست
ناله اى کز سر در دست، اثرها دارد
چون نواهاى تو صائب ز اثر بيخبرست؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید