شماره ٦٢١: از لب خشک صدف ريزش نيسان پيداست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از لب خشک صدف ريزش نيسان پيداست
خشکى بحر ز سر پنجه مرجان پيداست
نامه اى نيست که عنوان نشود غمازش
کرم و بخل ز پيشانى دربان پيداست
داغ سوداى تو از سينه سودازدگان
چون سيه خيمه ليلى ز بيابان پيداست
آنقدرها که نگين دان به نگين مشتاق است
بوسه را جاى در آن غنچه خندان پيداست
مى دهد رخنه ديوار ز گلزار خبر
لطف اندام تو از چاک گريبان پيداست
از دل سوخته ما اثرى پيدا نيست
دانه هر چند ازان سيب زنخدان پيداست
هر که ديده است ترا، قدر مرا مى داند
حسن سعى چمن آرا ز گلستان پيداست
شبنمى را نتوانست نهان کردن گل
از گل روى تو مى خوردن پنهان پيداست
خبر از وحشت نخجير دهد جنبش دام
پيچ و تاب دل ازان طره پيچان پيداست
در دل خم مى پر زور نگيرد آرام
جوش گل از سر ديوار گلستان پيداست
نشود پرتو خورشيد نهان در ته ابر
نور واجب ز سراپرده امکان نيست
رتبه عاشق از ارباب هوس معلوم است
ديده شير چو آتش ز نيستان پيداست
نور فيض است که بر زنده دلان مى بارد
اين نه شمع است که از خاک شهيدان پيداست
بستن لب نشود مانع اظهار کمال
در صدف رتبه اين گوهر غلطان پيداست
بسته است آينه موى شکافان زنگار
ورنه از جبهه من حال پريشان پيداست
دل آزاده درين باغ اقامت نکند
وحشت سرو ز برچيدن دامان پيداست
ميزبانى سفره دعوى نکند بيهده باز
شکوه و شکر ز پيشانى مهمان پيداست
مى دهد سادگى دل خبر از آزادى
صافى شست ز بيرنگى پيکان پيداست
فکر رنگين تو صائب ز خيالات دگر
چون گل سرخ ز خاروخس بستان پيداست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید