شماره ٥٧٤: بوى زلف او حواسم را پريشان کرد و رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بوى زلف او حواسم را پريشان کرد و رفت
برگ عيش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
آه دود تلخکامان کار خود را مى کند
زلف پندارد را خاطر پريشان کرد و رفت
ذره اى از آفتاب عشق در آفاق نيست
اين شرر را کوهکن در سنگ پنهان کرد و رفت
وقت آن کان ملاحت خوش که از يک نوشخند
داغهاى سينه ما را نمکدان کرد و رفت
هر که زين درياى پر آشوب سر زد چون حباب
تاج و تخت خويش را تسليم طوفان کرد و رفت
پاس لشکر داشتن از خسروان زيبنده است
اين نصيحت مور در کار سليمان کرد و رفت
هر که بيرون آمد از دارالامان نيستى
چون شرر در اوج هستى يک دو جولان کرد و رفت
روزگار خوش عنانى خوش که کون سيل بهار
کعبه گر سنگ رهش گرديد، ويران کرد و رفت
هر که صائب از حريم نيستى آمد برون
بر سر خشت عناصر يک دو جولان کرد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید