شماره ٥٣٨: جان و دل را رايگان آن دشمن جان برنداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جان و دل را رايگان آن دشمن جان برنداشت
دين و ايمان را به هيچ آن نامسلمان برنداشت
در رسايى حلقه هاى زلف کوتاهى نداشت
گردن آزاده ما طوق احسان برنداشت
زان لب شيرين ندادن داد ما انصاف نيست
خواهش ما از جگر هر چند دندان برنداشت
گر چه خوردم غوطه ها چون لاله در خون جگر
نقطه بخت سيه دستم ز دامان برنداشت
قدر خاموشى چه داند، هر که از تيغ زبان
چون دهان در هر سخن زخم نمايان برنداشت
دست بيداد فلک را عجز ما کوتاه کرد
گوى ما از سر به راهى زخم چوگان برنداشت
از لباس مشکفام کعبه خونگرمى نديد
هر که زخمى چند از خار مغيلان برنداشت
از شکر هرگز نخواهد ناز معشوقى کشيد
مور مغرورى که يک حرف از سليمان برنداشت
در غبار انگيختن چندان که خط بيداد کرد
خال کافر چشم ازان لبهاى خندان برنداشت
دل ز خوش قطره هاى اشک، صائب چاک شد
منت باد صبا اين نار خندان برنداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید