شماره ٥٣٧: طفل بازيگوش ما زين خاکدان دل برنداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
طفل بازيگوش ما زين خاکدان دل برنداشت
دست در مهد لحد از مهره گل برنداشت
تا لب خواهش گشودم راه روزى بسته شد
طبع فياض کرم، ابرام سايل برنداشت
دور باش ناز ليلى هر قدر افشاند دست
گرد مجنون دست از دامان محمل برنداشت
بار بر دلها شود در پله افتادگى
هر که در ايام دولت بارى از دل برنداشت
من چسان از زلف او کوتاه سازم دست خويش؟
شانه دست خشک ازان مشکين سلاسل برنداشت
بود از دلبستگي، از راه خونخواهى نبود
خون ما گردست از دامان قاتل برنداشت
از مآل سعى ما بى حاصلان دارد خبر
هر سبکدستى که تخم افشاند و حاصل برنداشت
شد زمين گير از علايق، جان گردون سير ما
کشتى ما از گرانى دل ز ساحل برنداشت
نيست غير از دست فياضى که بخشد بى سؤال
ابر سيرابى که آب از روى سايل برنداشت
شد ز وصل کعبه بى قطع بيابان کامياب
راه پيمايى که دست از دامن در برنداشت
طوق قمرى حلقه بيرون در شد سرو را
گردن آزادگان بار سلاسل برنداشت
قانع از گوهر به کف گرديد در بحر وجود
هر که صائب عبرت از دنياى باطل برنداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید