شماره ٤٨٠: هيچ بارى از سبو بر دوش اهل هوش نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هيچ بارى از سبو بر دوش اهل هوش نيست
هر که از دل بار بردار گران بر دوش نيست
زاهدان قالب تهى از جلوه او مى کنند
در زمان قامتش محراب بى آغوش نيست
چشم نرگس گوشه بيماريى دارد، ولى
خوش نگاه و دلفريب و شوخ و بازيگوش نيست
بى نصيبان در کنار وصل هجران مى کشند
موج را از بحر جز خاشاک در آغوش نيست
آفت زهد ريايى بيشتر نيست ز فسق
مى توان کردن حذر از چاه تا خس پوش نيست
آرزومندى و بيتابي، هم آغوش همند
باده هاى خام را آسودگى از جوش نيست
در نگيرد صحبت آيينه و زنگى به هم
پيش دلهاى سيه اظهار عقل از هوش نيست
چرخ از خجلت زمين را پرده پوشى مى کند
ورنه اين خوان تهى را حاجت سرپوش نيست
در بهاران بلبلان را تا چه خون در دل کند
سينه گرمى که در فصل خزان بى جوش نيست
از براى خودنمايى ناقصان جان مى دهند
طفل را آرامگاهى چون کنار و دوش نيست
چشم و ابرو موشکافان را نمى آرد به دام
رهزن اهل نظر جز خط بازيگوش نيست
از تواضع مى کند با سرو همدوشى قدش
ورنه سرو بوستان با قامتش همدوش نيست
کى شنيدن مى تواند رتبه ديدن گرفت؟
چشم اگر بينا بود حاجت به فال گوش نيست
نيست صائب در حريم گلستان از فيض عشق
چهره اى کز ناله گرم تو شبنم پوش نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید