شماره ٤٥٠: سنگ راهى شوق را چون جسم سنگين خواب نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سنگ راهى شوق را چون جسم سنگين خواب نيست
راه پيما را براقى چون دل بيتاب نيست
از عزيزيهاى غربت دل نمى گيرد قرار
آب در صلب گهر بى رعشه سيماب نيست
برگ از آزادگى بيرون نيارد سرو را
بر دل عارف گران جمعيت اسباب نيست
مشکل است از عالم آب آمدن آسان برون
موج اين دريا به گيرايى کم از قلاب نيست
از خودآرايان، دل روشن طمع کردن خطاست
اخگر دل زنده در خاکستر سنجاب نيست
بخت روشنگر شود ز آيينه تاريک سبز
بحر را بر دل غبار از ظلمت سيلاب نيست
پرده پوش پاى خواب آلود، طرف دامن است
زاهد دلمرده را جايى به از محراب نيست
آشنايانند يکسر پرده بيگانگى
فيض در جمعيت احباب چون اسباب نيست
مى کشد موج مى از دل ريشه غم را برون
اين نهنگ جان ستان را غير ازين قلاب نيست
از دل روشن شود نزديک، منزلهاى دور
شبروان را بال پروازى به از مهتاب نيست
پشت ما گرم است از خورشيد عالمتاب عشق
ديده ما بر سمور و قاقم و سنجاب نيست
خواب مخمل پرده چشم غلط بينان شده است
ورنه در نى بوريا را غير شکر خواب نيست
آه صائب کز لب ميگون آن بيدادگر
عشقبازان را به جز خميازه فتح الباب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید