شماره ٤٢٣: دل به خون در انتظار وعده جانان نشست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل به خون در انتظار وعده جانان نشست
بر سر آتش به تمکين اين چنين نتوان نشست
در صدف گوهر ز چشم شور باشد در امان
حسن يوسف بيش شد تا در چه و زندان نشست
بيم سيلاب خطر فرش است در معموره ها
فارغ البال است هر جغدى که در ويران نشست
از کواکب تا پر از سنگ است دامان فلک
با حضور دل درين وحشت سرا نتوان نشست
گشت تير روى ترکش در نظرها آه من
در دل تنگم ز بس پهلوى هم پيکان نشست
چشمه خورشيد در گرد خجالت غوطه زد
تا غبار خط مشکين بر رخ جانان نشست
داشتم وقت خوشى از بى قرارى هاى عشق
کشتيم بى بال و پر گرديد تا طوفان نشست
در سياهى چون نگين زد غوطه اسکندر، ولى
خضر را نقش مراد از چشمه حيوان نشست
شد عبير رحمت جاويد صائب در کفن
هر که را گردى ز راه عشق بر دامان نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید