شماره ٣٣٧: سر گران با عقل آن طرف کلاهم کرده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سر گران با عقل آن طرف کلاهم کرده است
پاکباز از هوش آن چشم سياهم کرده است
جاى حرف از لب، عرق از جبهه مى ريزم به خاک
شرمسارى فارغ از عذر گناهم کرده است
مى توانم در سواد زلف، کار شانه کرد
رخنه در دل بس که آن مژگان سياهم کرده است
مى خورم از حسرت ديدار خون در عين وصل
بس که حيرت خشک چون مژگان، نگاهم کرده است
گر به ظاهر آتشم در خانمان افکنده است
عشق چون خورشيد گردون بارگاهم کرده است
گر به ظاهر آتشم در خانمان افکنده است
عشق چون خورشيد گردون بارگاهم کرده است
چون زبان مار گرديده است هر مژگان من
بس که زهر چشم در کار نگاهم کرده است
نگلسد چون بيدمجنون سجده شکرم ز هم
تا دل از ابروى جانان قبله گاهم کرده است
صبحى از شبهاى تار من فلک کرده است کم
خنده اى هر کس که بر روز سياهم کرده است
استخوانم مغز گرديده است و مغزم استخوان
بس که غمهاى گرانجان تکيه گاهم کرده است
مى کنم پهلو تهى از سايه خود همچو شير
بس که وحشى از خود آن وحشى نگاهم کرده است
خار خار دوربينى نيست در پيراهنم
ساده لوحى ها ز مخمل دستگاهم کرده است
من که بودم از شراب وصل دايم بى خبر
فال گوش امروز صائب خاک راهم کرده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید