شماره ٣٠٣: باز از معموره دلها فغان برخاسته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز از معموره دلها فغان برخاسته است
چشم مخمور که از خواب گران ساخته است؟
آنچه گرد عارض او مى نمايد نيست خط
فتنه ها از دامن آخر زمان برخاسته است
چون هدف، گردنکشان را مى کشد در خاک و خون
اين رگ ابرى که از بحر کمان برخاسته است
همت ما نيست چون سرو و صنوبر خاکسار
اين نهال از جويبار کهکشان برخاسته است
هست اگر آسايشى زير فلک، در غفلت است
واى بر آن کس کز اين خواب گران برخاسته است
بر زمين نايد ز شادى پايش از طبل رحيل
هر سبکسيرى که پيش از کاروان برخاسته است
تا غزال چشم تو گرديده از مى شير گير
موى بر تن شير را از نيستان برخاسته است
صيد ما افتادگان را حاجت تمهيد نيست
تا توجه کرده اي، گرد از نشان برخاسته است
از ظهور عشق، عالم يک دل روشن شده است
احتياج از رهبر و سنگ نشان برخاسته است
روز و شب چون خونيان دارم به زير تيغ جاى
تا مرا بند خموشى از زبان برخاسته است
گل تمام آغوش گرديده است، پندارى که باز
مرغ بى بال و پرى از آشيان برخاسته است
از سبکروحان اثر در خاکدان دهر نيست
کاروان شبنم از ريگ روان برخاسته است
فارغ از اقبال و آسوده است از ادبار چرخ
هر که صائب از سر سود و زيان برخاسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید