شماره ٢٨٥: با حجاب جسم خاکى جان روشن دشمن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
با حجاب جسم خاکى جان روشن دشمن است
مغز چون گرديد کامل پوست بر تن دشمن است
بر تو تلخ از تن پرستى شد ره باريک مرگ
رشته فربه به چشم تنگ سوزن دشمن است
ما درين ظلمت سرا از دل سياهى مانده ايم
ورنه هر آيينه روشن به گلخن دشمن است
روح هيهات است لنگر در تن خاکى کند
شاهباز لامکانى با نشيمن دشمن است
جان فانى جنگ دارد با زمين و آسمان
اين شرار کم بقا با سنگ و آهن دشمن است
در نگيرد صحبت آيينه و زنگى به هم
آسمان نيلگون با جان روشن دشمن است
با تعين جنگ دارد مشرب فقر و فنا
با حباب و موج اين درياى روشن دشمن است
جوهر شمشير من بند زبان عيبجوست
خون خود را مى خورد هر کس که با من دشمن است
يوسف مصرى به چاه از دامن اخوان فتاد
ايمنى هر کس که مى جويد به مأمن دشمن است
آفتاب از اوج عزت مى نهد رو در زوال
ساده لوح است آن که با اقبال دشمن دشمن است
از تهى چشمان حضور دل به غارت مى رود
گوشه گير عافيت با چشم روزن دشمن است
صحبت رنگين لباسان بى غمى مى آورد
بلبل درد آشناى ما به گلشن دشمن است
خود مگر از جامه فانوس، شمع آيد برون
ورنه دست بى نياز ما به دامن دشمن است
آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب
هر که صائب باد دست افتد به خرمن دشمن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید