شماره ٢٥٨: تن چون شد از زخم جوهردار، حصن آهن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تن چون شد از زخم جوهردار، حصن آهن است
دل مشبک چون شد از پيکان، دعاى جوشن است
دست خالى در محيط مايه دار عشق نيست
هر حباب او به گوهر چون صدف آبستن است
هر که ترک تن نکرد از زندگانى برنخورد
راحتى گر هست کفش تنگ را در کندن است
نور عشق از رهگذار داغ مى افتد به دل
خانه دربسته دل را همين يک روزن است
نقش پا همراه رهرو گر نباشد گو مباش
ما به ظاهر گر زمين گيريم، دل در رفتن است
مى کند کار شراب تلخ، آب بى لجام
اين سخن از مستى ارباب دولت روشن است
نفس سرکش چون غنى شد راه را گم مى کند
تنگدستى در حقيقت رايض اين توسن است
خوشه چين از ترکتاز حادثات آسوده است
برق عالمسوز دايم در کمين خرمن است
ناله مظلوم در ظالم سرايت مى کند
زين سبب در خانه زنجير دايم شيون است
سايه خورشيد کمتر مى شود وقت زوال
تنگ گيرى اهل دولت را دليل رفتن است
تير کج را آرزوى سير رسوا مى کند
پرده پوش پاى خواب آلود طرف دامن است
گوشه گيرى آب حيوان است بخت سبز را
ايمن از مردن بود فيروزه تا در معدن است
زير پا هرگز نبينم در سفر چون گردباد
چشم حيرانى است هر چاهى که در راه من است
زهر دنيا گر چه کم مى گردد از ترياق عقل
بهترين افسون مار از دست خود افکندن است
تنگى از گردون ز ناهموارى خود مى کشى
رشته هموار را جولان به چشم سوزن است
عاقلان را در زمين دانه سوز روزگار
بهترين تخمى که افشانند، دست افشاندن است
بيخودى دارد به روى دست خود چون گل مرا
ور نه خار اين بيابان تشنه خون من است
فارغم صائب ز نيرنگ خزان و نوبهار
من که چون آيينه باغ دلگشايم گلخن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید