شماره ٢٠٢: باده مرد افکن من معنى روشن بس است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باده مرد افکن من معنى روشن بس است
ساغر و ميناى من کلک و دوات من بس است
چون زليخا مشربان ما را تلاش قرب نيست
ديده يعقوب ما را بوى پيراهن بس است
عاشقان پروانه مشرب را درين هنگامه ها
گر دل روشن نباشد، چهره روشن بس است
تا قيامت خونبهاى ما ازان وحشى غزال
اين که دست افکنده خون ما بر آن گردن بس است
روى شرم آلود را آرايشى در کار نيست
قطره شبنم چراغ لاله را روغن بس است
جامه فتحى مرا چون بيدلان در کار نيست
سخت جانى زير پيراهن مرا جوشن بس است
خانه خلوت نسازد بر گنه ما را دلير
شرمگينان را نگهبان ديده روزن بس است
باعث دلسردى دلبستگان رنگ و بوى
دست خالى رفتن شبنم ازين گلشن بس است
مطلب از گلخن همين آيينه روشن کردن است
زير گردون چند باشى اى دل روشن، بس است
تنگتر از آستين گرديد هنگام سفر
تا به کى خواهد کشيدن پاى در دامن، بس است
رشته تابى بر سبکروحان گرانى مى کند
سد راه عيسى از بالا روى سوزن بس است
نيست جز ملک رضا دارالامانى خاک را
چند صائب دور خواهى بود ازان مأمن، بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید