خاکسارى پشتبان ويرانه ما را بس است
بى سرانجامى نگهبان خانه ما را بس است
لشکر بيگانه اى اين ملک را در کار نيست
آمد و رفت نفس ويرانه ما را بس است
ابر اگر چون برق، خشک از مزرع ما بگذرد
آبروى خود چو گوهر دانه ما را بس است
نقش در سيماب نتواند گرفتن خويش را
بى قرارى بت شکن بتخانه ما را بس است
گنج در ويرانه صائب جمع سازد خويش را
از دو عالم گوشه اى ويرانه ما را بس است