شماره ١٨٦: صبح محشر آن پريرو را نقاب ديگرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح محشر آن پريرو را نقاب ديگرست
تشنه ديدار را کوثر سراب ديگرست
گر چه دارد چشمه خورشيد آب روشنى
در عرق روى بتان را آب و تاب ديگرست
نشأه صهبا نباشد اينقدر دنباله دار
مستى آن چشم مخمور از شراب ديگرست
طالع شهرت بلند افتاده است آن زلف را
ورنه آن موى ميان را پيچ و تاب ديگرست
نامه خواندن مى دهد هر چند ياد از التفات
پاره کردن نامه ما را جواب ديگرست
آب در پستى عنان خويش نتواند گرفت
عمر را در موسم پيرى شتاب ديگرست
گر چه عمر گرمرو پا در رکاب افتاده است
قامت خم زندگانى را رکاب ديگرست
گوشه گيرى را که اميد گشاد از بستگى است
در به روى خلق بستن فتح باب ديگرست
اين که در تر دامنى چون ابر طوفان مى کنيم
پشت ما گرم از فروغ آفتاب ديگرست
غافلان از کاهلى امروز را فردا کنند
هر نفس بر عارفان روز حساب ديگرست
نيست صائب چشم ما چون ديگران بر نوبهار
مزرع اميد ما سبز از سحاب ديگرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید