شماره ١٧٠: عاشق پروانه مشرب را چه پرواى سرست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق پروانه مشرب را چه پرواى سرست؟
رشته اين شمع بى پروا کمند صرصرست
خلق خوش غم هاى عالم را پريشان مى کند
چين ابروى غضب شيرازه دردسرست
خيره چشمان را نباشد در حريم حسن راه
از دو چشم شوخ، جاى حلقه بيرون درست
روغن از چشم سمندر مى کشد آن شعله خوى
ساده دل پروانه ما در غم بال و پرست
از سپند ماست بزم عشق را هنگامه گرم
ناله ما دور گردان را به آتش رهبرست
مى کند جولان به بال عشق، شوخى هاى حسن
شمع بى پروانه چون گرديد تير بى پرست
مى توان خورشيد را در ابر ديدن بى حجاب
بى نقابى چهره او را نقاب ديگرست
از شکوه بحر ترسيده است چشمت چون حباب
ورنه هر آغوش موج او کنار مادرست
درد ما را پرسش رسمى زيادت مى کند
التفات عام، بسيار از تغافل بدترست
هر که در دام قناعت تن نزد چون عنکبوت
هر دو دستش چون مگس از حرص دايم بر سرست
پنبه داغ دل مجروح، مهر خامشى است
گوشه امنى اگر دارد جهان، گوش کرست
علم رسمى سينه صافان را نمى آيد به کار
چون شود آيينه آهن بى نياز از جوهرست
روح بيجا از شکست جسم مى لرزد به خويش
پسته چون از پوست مى آيد برون در شکرست
مرد هيهات است آميزد به اين ناشسته روى
تا به دامان قيامت دختر رز دخترست
صافى دل گوهر بحر وجود آدمى است
ساحل اين بحر را خلق ملايم رهبرست
بال پرواز مرا بسته است موج آرزو
شعله آتش ز نقش بوريا در ششدرست
حسن بالادست را آرايشى چون عشق نيست
طوق قمرى سرو را بهتر ز خلخال زرست
در دهانش خنده شادى سراسر مى رود
هر که را چون سکه پشت بى نيازى بر زرست
اين پريشانى دل از فکر پريشان مى کشد
قطره ما خويش را گر جمع سازد گوهرست
گر چه يکدست است افکار جهان پيماى او
اين غزل از جمله اشعار صائب بهترست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید