شماره ١٦٩: نعمت الوان دنيا مايه دردسرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نعمت الوان دنيا مايه دردسرست
خون فاسد در بدن آهن رباى نشترست
شکرستان با وجود حرص باشد شوره زار
با قناعت چشم تنگ مور، تنگ شکرست
صحبت نيکان حجاب زنگ غفلت مى شود
ايمن است از سبز گشتن آب تا در گوهرست
بر دل روشن نباشد از سيه بختى غبار
آب حيوان اخگر دل زنده را خاکسترست
چشم ما را شد رگ خواب گران، موى سفيد
بادبان بر کشتى دريايى ما لنگرست
آنچه در مينا مرا باقى است از صهباى عمر
خوردنش خون دل است و ماندنش دردسرست
علم رسمى مى کند دلهاى روشن را سياه
ديده آيينه را خواب پريشان جوهرست
شد يد بيضا ز دامنگيرى شب، دست صبح
دست کوتاه تو از غفلت همان زير سرست
نيست شاه آن کس که دارد گنج گوهر بى شمار
هر که را سد رمق هست از جهان، اسکندرست
از مى لعلى شود کان بدخشان سينه اش
چون سبو دست طلب آن را که در زير سرست
روى در خلق است و بر زر پشت، صائب سکه را
آنچنان پشتى به چندين وجه از رو بهترست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید