شماره ١٥٥: کوثر بيداربختى ديده گريان ماست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
کوثر بيداربختى ديده گريان ماست
گرده صحراى محشر سينه سوزان ماست
هر که دارد قطره اشکي، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمي، از دل سوزان ماست
وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته اى يابيد، سرگردان ماست
هر که را با ما سر دعوى است، ميدان است و گوي!
داغ سودا نقطه بسم الله ديوان ماست
با گلستانى که ما را آشنايى داده اند
آسمان ها سبزه بيگانه بستان ماست
شور محشر ميهمان زخم ما امروز نيست
مدتى شد اين نمکدان بر کنار خوان ماست
چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ايم
سنگ اگر در پله روزى بود، دوران ماست
عمر ما چون موج، دايم در کشاکش مى رود
روزى ما چون صدف هر چند در دامان ماست
ما چو طفلان تن به شغل خاکبازى داده ايم
ورنه گوى آسمان ها در خم چوگان ماست
در رياض ما نرويد سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بيگانه بستان ماست
دست ما در بند چين آستين افتاده است
ورنه تيغ کهکشان در قبضه فرمان ماست
نيست آيين تکلف شيوه ارباب فقر
هر که روزى از دل خود مى خورد مهمان ماست
برگ عيش کوچه گردان جنون در باغ نيست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلريزان ماست
گر دل ما کعبه غم نيست صائب از چه روى
روى غم هر جا که باشد در دل ويران ماست؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید