شماره ٨٨: بيا کز دوريت مژگان به چشمم سوزن است امشب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيا کز دوريت مژگان به چشمم سوزن است امشب
نفس در سينه ام چون خار در پيراهن است امشب
ز جوش اشک مى لرزد چو اهل حشر مژگانم
قيامت در مصيبت خانه چشم من است امشب
سر پيوند دارد با گسستن رشته جانم
جهان بر ديده من همچو چشم سوزن است امشب
همان چشمى که با خورشيد مى زد لاف همچشمى
تهى از نور بينش همچو چشم روزن است امشب
شب دوشين، تبسم هاى پنهانى که مى کردى
نمک پاش جراحت هاى پنهان من است امشب
عجب دارم که پيوند حياتم نگسلد از هم
که پيچ و تاب زلفش در رگ جان من است امشب
چه سازم در سلامت خانه تجريد نگريزم؟
مرا يک دانه و برق بلا صد خرمن است امشب
همان دستى که صائب دوش با او داشت در گردن
ز هجران با غم روى زمين در گردن است امشب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید