شماره ٥٩: باده روشن کز او شد ديده ساغر پر آب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باده روشن کز او شد ديده ساغر پر آب
مى شود نور على نور از فروغ ماهتاب
مى برد در شستشوى دل يد بيضا به کار
جمع گردد چون فروغ ماه با نور شراب
گر چه مى گويند باران نيست در ابر سفيد
از طراوت مى چکد از پرتو مهتاب، آب
کاروان بيخودى را نعل در آتش نهد
جلوه جام هلالى در فروغ ماهتاب
در شب مهتاب خوش باشد سفر کردن ز خويش
تن مده چون نقش ديبا در چنين وقتى به خواب
شهپر پرواز هم باشند روشن گوهران
بادبان کشتى مى شد فروغ ماهتاب
از صداى آب سنگين تر شود خواب و مرا
قلقل ميناى مي، ريزد نمک در چشم خواب
گردن مينا رگ ابرى است کز درياى فيض
مى ستاند آب و مى ريزد به دلهاى کباب
مى دهد هر موج ياد از عمر جاويدان خضر
در گره دارد دم جان بخش عيسى هر حباب
از طباشير فروغ خويش سازد معتدل
باده ريحانى پر زور شب را ماهتاب
گر چه چشم پير کنعانى است شب از نور ماه
صد هزاران يوسف خوش جلوه دارد در نقاب
از شب ماه انتخاب روز روشن مى کنم
از بياض ساده نتوان کرد هر چند انتخاب
چون پر پروانه سوزد پرده هاى خواب را
با شراب آتشين چون جمع گردد ماهتاب
گر چه چشم شور بر هم مى زند هنگامه را
پرتو مهتاب شد شيرازه بزم شراب
جلوه مهتاب در بزم بهشت آيين شاه
داغ دارد جوى شير خلد را از آب و تاب
در لباس ديده يعقوب، حسن يوسفى است
در بلورين جام صائب باده چون آفتاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید