شماره ٥٢: اى فکر تو نقشبند جانها

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى فکر تو نقشبند جانها
يک حلقه ذکرت آسمانها
در بحر تو کشتى خرد را
از لنگر صبر، بادبانها
شد هاله آفتاب تابان
از نام تو روزن دهان ها
صحراى طلب ز جستجويت
مسطر زده شد ز کاروان ها
از حسن يگانه تو گرديد
چون غنچه يکي، دل و زبان ها
از لب به هواى پاى بوست
دامن به ميان شکسته جانها
چون فاخته، قدسيان گرفته
بر سرو بلندت آشيانها
کردند حلال، خون خود را
از شرم رخ تو گلستان ها
از رشک زمين ندارد آرام
در عهد خرامت آسمان ها
چون صبح، گشاده اند آغوش
از شوق خدنگت استخوان ها
سوداى تو در قلمرو خاک
برقى است ميان نيستان ها
شرم تو ز پاکدامنى ها
شد پرده خواب پاسبان ها
چون سيل، ز شوق قلزم تو
در رقص روانى اند جانها
شوق تو ز نقش پاى رهرو
در راه فکنده کاروانها
در وادى بى نشانى تو
شد جاده، فلاخن نشان ها
از شرم نزاکت تو خوبان
باريک شدند چون ميانها
چون سبزه ز جلوه بلندت
پامال شدند آسمان ها
از روى گشاده تو گرديد
در بسته چو غنچه، گلستان ها
در خاک، چو نبض، بى قرارند
از شوق خدنگت استخوان ها
در گل به گلاب صلح کردند
در عهد رخ تو باغبان ها
از خلق معنبر تو گرديد
پيراهن يوسف آسمان ها
زرين چو زبان شمع گرديد
از حرف سخاى تو زبان ها
در جلوه گه تو کوه طاقت
چون کاه شد از سبک عنان ها
چون وصف تو مومياييى نيست
از بهر شکسته زبان ها
بد، خوب نگردد از رياضت
خونريز ز چله شد کمان ها
داغ تو به بوالهوس نچسبد
ريزد ز تنور سرد، نان ها
کلک تو رسانده است صائب
در هر کف خاک، گلستان ها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید