شماره ٢٠٥: تا نفس باقيست در دل رنگ کلفت مضمر است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نفس باقيست در دل رنگ کلفت مضمر است
آب اين آئينها يکسر کدورت پرور است
فکر آسودن بشور آورده است اين بحر را
در دل هر قطره جوش آرزوى گوهر است
ساز آزادى همان گرد شکست آرزوست
هر قدر افسرده گردد رنگ سامان پر است
اى حباب بيخبر از لاف هستى دم مزن
صرفه کم دارد نفس را آنکه آبش بر سر است
دستگاه کلفت دل نيست جز عرض کمال
چشمه آئينه گر خاشاک دارد جوهر است
اهل دنيا عاشق جاهند از بيدانشى
آتش سوزان بچشم کودک نادان زر است
مرگ ظالم نيست غير از ترک سوداى غرور
شعله از گردن کشى گر بگذرد خاکستر است
راز ما صافى دلان پوشيده نتوان يافتن
هر چه دارد خانه آئينه بيرون در است
ميکند زاهد تلاش صحبت ميخوارگان
اين هيولاى جنون امروز دانش پيکر است
در طلسم حيرت ما هيچکس را بار نيست
چشم قربانى کمينگاه خيال ديگر است
گاه گاهى گريه منع انفعالم ميکند
جبهه کم دارد عرق روزيکه مژگانم تر است
(بيدل) از حال دل کلفت نصيب ما مپرس
واى بر آئينه ئى کانرا نفس روشنگر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید