شماره ١٥٩: بسکه دارم غنچه سان شوق تو پنهان زير پوست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه دارم غنچه سان شوق تو پنهان زير پوست
رنگ خونم نيست بى چاک گريبان زير پوست
در جگر هر قطره خونم شرار ديگر است
کرده ام از شعله شوقت چراغان زير پوست
ميروم چون آبله مژگان خارى تر کنم
در رهت تا چند دزدم چشم گريان زير پوست
در هواى نشتر مژگان خواب آلوده ئى
موج خونم شد رگ خواب پريشان زير پوست
عاشقان در حسرت ديدار سامان کرده اند
پرده چشمى که دارد شور طوفان زير پوست
از لب خاموش نتوان شد حريف راز عشق
چند دارد اين حباب پوچ عمان زير پوست
شمع را کى پرده فانوس حايل ميشود
مغز گرم ماست از شوخى نمايان زير پوست
چون حباب از پيکر حيرت سرشت ما مپرس
نقش ما يک پرده عريان است پنهان زير پوست
از تماشاى دل صدپاره ام غافل مباش
برگ برگ اين چمن دارد گلستان زير پوست
تا مرا در عالم صورت مقيد کرده اند
زندگى در کسوت نبض است نالان زير پوست
فخر و ننگى ميفروشد ظاهر ما ورنه نيست
غيرمشت خون چه انسان و چه حيوان زير پوست
عيب ما بى پرده است از کسوت افلاس ما
نيست پنهان استخوان ناتوانان زير پوست
ايمن از حرف لباس خلق نتوان زيستن
بيشتر خونهاى فاسد راست جولان زير پوست
خرقه بر اهل حسد آئينه رسوائى است
کى تواند گشت (بيدل) مار پنهان زير پوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید