شماره ١٥٢: بسکه آفت ما ضعيفان را حصار آهن است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه آفت ما ضعيفان را حصار آهن است
چشم زخمى گر هجوم آرد دعاى جوشن است
سينه چاکان ميکنند از يکديگر کسب نشاط
از نسيم صبح شمع خانه گل روشن است
از حيا با چرب طبعان بر نيايد هيچکس
آب در هر جا که ديدم زيردست روغن است
پيشکاران عجو زد هر يکسر غالب اند
آن که از مردان بمردى باج ميگيرد زن است
اينقدر اسباب اوهامى که برهم چيده ايم
تا نفس بر خويش جنبيده است گرد دامن است
از نفس بايد سراغ وحشت هستى گرفت
شعله ها را دود پيش آهنگ ساز رفتن است
تا خيالش را ز تاريکى نيفزايد ملال
در شبستان سويدا شمع داغم روشن است
شيوه بيگانگى زين بيش نتوان برد پيش
با خود است آن جلوه را نازى که گوئى با من است
کوشش تسليم هم محمل بجائى مى کشد
شمع ما را پاى جولان سر بره افگندن است
آتش کارت نخواهد آنقدر گرمى فروخت
اى تو هم خاک بر سر کن نفس بى دامن است
تا توانى ناله کن (بيدل) که در کيش جنون
خامشى صبح قيامت در نفس پروردن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید