شماره ١٣١: بجاست شکوه ما تا ره فغان خاليست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بجاست شکوه ما تا ره فغان خاليست
زمين پر است دلش بسکه آسمان خاليست
سراغ بلبل مازين چمن مگير و مپرس
خيال ناله فروش است و آشيان خاليست
غبار غفلت ما را علاج نتوان کرد
پر است ديده ز ديدار و همچنان خاليست
شکست رنگ بعرض تبسمى نرسيد
ز ريشه طربم کشت زعفران خاليست
دل شکسته ره درد واکند ورنه
لبم چو ساغر تصوير از فغان خاليست
سپهر حسرت پرواز ناله ام دارد
ز شوق تير من آغوش اين کمان خاليست
زبسکه منتظران تو رفته اند ز خويش
چو نقش پا ز نگه چشم بيدلان خاليست
جهان چو شيشه ساعت طلسم فقر و غناست
پرست وقت دگر آنچه اين زمان خاليست
ز کوچه نى و جولان ناله هيچ مپرس
مقام ناوک نازت در استخوان خاليست
دلى بسينه ندارم چو دانه گندم
ازين متاع من خسته را دکان خاليست
براه دوست ز محراب نقش پاپيداست
که جاى سجده دلها درين مکان خاليست
درين هوسکده هرکس بضاعتى دارد
دعاست مايه جمعى که دست شان خاليست
ز پهلوى پرى کيسه قدر تست اينجا
بعجز شيشه زند سنگ اگر ميان خاليست
برنگ نقش نگين (بيدل) از سبکروحى
نشته ايم وز ما جاى ما همان خاليست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید