شماره ٣٤: به نيم گردش آن چشم فتنه رنگ شراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
به نيم گردش آن چشم فتنه رنگ شراب
شکست بر سر من شيشه صد فرنگ شراب
ز خود تهى شدن آغوش بى نيازى اوست
برنگ شيشه برانيست باب سنگ شراب
دماغ مشرب عشاق قطره حوصله نيست
محيط جرعه شود تا کشد نهنگ شراب
نگه بهار و تصور بهشت و هوش چمن
ز نشه ميرسد امروز ز گل بچنگ شراب
بقهقهى که ز ميناى ما برون زده است
هزار رنگ عرق ميکند ز ننگ شراب
خيال آب ده از ساغر تحير من
بقدر بوى گل آورده ام برنگ شراب
خمار وحشتم از چشم آهوان نشکست
مگر بساغر داغم دهد پلنگ شراب
گرانى از مژه واچيد شوخى نگهش
ز دود ز آينه برگ تاک زنگ شراب
ز حرف و صوت جهان در خمار دردسرم
دگر چه جوشد ازين شيشه جز ترنگ شراب
حذر کنيد ز انجام عيش اين محفل
کدام شيشه که آخر نزد بسنگ شراب
فشار آب بقا کم ز تيغ قاتل نيست
گلوى شيشه ما را گرفته تنگ شراب
قدح بسر خوشى وهم مى زنم (بيدل)
درين بهار چه دارد بغير بنگ شراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید