شماره ٣١: بسکه شد از تشنه کاميهاى ما ناياب آب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه شد از تشنه کاميهاى ما ناياب آب
دست از نم شسته مى آيد بروى آب آب
هيچکس از گردش گردون نم فيضى نبرد
کاش تر گردد ز خشکيهاى اين دولاب آب
دم مزن گر پاس ناموس حيا منظور تست
موج تا گل کرد هم چنگ است و هم مضراب آب
انفعال آخر بداد خودسريها ميرسد
مى کشد از چنگ آتش دامن سيماب آب
چون هوا گز آرميدن جيب شبنم ميدرد
مى کند مجنون ما را نسبت آداب آب
يک گهر دل در گره بند و محيط ناز باش
اينقدر مى خواهد از جمعيت اسباب آب
حق جدا از خلق و خلق از حق برون اوهام کيست
تا ابد گرداب در آبست و در گرداب آب
شبنم اين باغم از تميد آرامم مپرس
ميفشارم چشم و ميريزم بروى خواب آب
موجها بايد زدن تا ساحلى پيدا شود
مى کشد خود را ازين دريا بصد قلاب آب
رفتن عمرا ز خم قامت نمى خواهد مدد
هر قدم سير پل است آنجا که شد ناياب آب
نيست جاى شکوه گرما را ز ما پرداخت عشق
در کتان ما غشى بوده است و در مهتاب آب
عمرها شد (بيدل) از خود ميرويم و چاره نيست
گوهر غلطان ما را دارد سر در آب آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید