شماره ٣٠: بسکه دارد برق تيغت درگذشتنها شتاب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه دارد برق تيغت درگذشتنها شتاب
رنگ نخچير تو مى گردد ز پهلوى کباب
ناز اگر افسون نخواند مانع آنجلوه کيست
دربناى وهم غير آتش زن و برخود بتاب
جام نرگس گرمى شبنم بشوخى آورد
پيش چشمت نيست غير از حلقه چشم پراب
در مقامى کز تماشايت گدازد هستيم
عرض خجلت دارد ايجاد عرق از آفتاب
واصلانرا سودها باشد ز اسباب زيان
قوت پرواز ميگيرد پر ماهى ز آب
از نشان و نام ما بگذر خيالى پخته ايم
خاتم گرداب نقشى نيست غير از پيچ و تاب
در عدم بيکارى ما شغل هستى پيش برد
صنت اوهام کشتى راند در موج سراب
رفتم از خود آنقدر کانجلوه استقبال کرد
گردش رنگم فگند آخر ز روى او نقاب
از گداز من عيار عشق مى بايد گرفت
در عرق دارد جبين تا چشمه خورشيد آب
حسن و عشقى نيست اينجا با چه پردازد کسى
خانه ليلى سياه و وادى مجنون خراب
زندگى در قدر جمعيت نفهميدن گذشت
اى شعورت دور باش عافيت لختى بخواب
عالم معنى شديم و داغ جهل از ما نرفت
ساخت (بيدل) علم هاى بى عمل ما اکتاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید