شماره ٥٧٢: دل به رغبت چون نمالد خط خوبان را به چشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل به رغبت چون نمالد خط خوبان را به چشم
جامه کعبه است دود آتش پرستان را به چشم
بوى پيراهن غبار از ديده يعقوب برد
بازگشتى هست حسن پاکدامان رابه چشم
عمر جاويدان به چشمش سبزه خوابيده اى است
هرکه آورده است آن سرو خرامان را به چشم
از غبار کوى جانان ديده رغبت مپوش
مردمى کن جاى ده زنهار مهمان را به چشم
از دهان تنگ او دل برنمى دارد نمک
ورنه خالى مى کند داغم نمکدان را به چشم
کوته است از ميوه فردوس دست آسيب را
گرد خط به مى کند سيب زنخدان را به چشم
از تهى چشمى است سنجيدن ترا باآفتاب
گوهرو سنگ است يکسان هر دو ميزان را به چشم
گر چنين خواهد به خشکى بست کشتى اسمان
ابر مى گردد شب آدينه مستان را به چشم
عاشقان را جامه ناموس نتواند نهفت
مى توان در پرده شب يافت شيران را به چشم
سير چشمان قناعت را غرور ديگرست
مور اين وادى نمى آرد سليمان را به چشم
يک نظر رخسار او راديد و مدتها گذشت
آب مى گردد همان خورشيد تابان را به چشم
نعل هرکس را که شوق کعبه در آتش گذاشت
جاى چون مژگان دهد خارمغيلان را به چشم
بحر نتوانست شستن رنگ خون از چهره اش
تا که ماليده است يارب دست مرجان رابه چشم
ديده را از روى خوبان نيست سيرى ورنه من
مى کنم سيراب ريگ اين بيابان را به چشم
چون صدف با آبروى خود قناعت کن که نيست
قطره اى آب مروت ابر احسان را به چشم
سرو سيم اندام من تا در گلستان جلوه کرد
شاخ گل شد ميل آتش عندليبان را به چشم
غيرت بلبل مگر صائب سپردارى کند
ورنه شبنم مى خورد گلهاى خندان را به چشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید