شماره ٥٧١: تا به کى بر دل زغيرت زخم پنهانى خورم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا به کى بر دل زغيرت زخم پنهانى خورم
باتو ياران مى خورند و من پشيمانى خورم
نيست ممکن تازه رو گردد سفال خشک من
زان لب نو خط اگر صهباى ريحانى خورم
گرچه پيش افتاده ام درراه شوق از برق و باد
همچنان از همراهان نيش گرانجانى خورم
از شکر چشم سفيد مصر درراه من است
چند گرد کاروان چون ماه کنعانى خورم
من که عالمگير مى گردم ز طوفان چون تنور
در دهانم خاک اگر نان تن آسانى خورم
تشنه مرگم به عنوانى که چون آب خمار
زخم شمشير شهادت را به آسانى خورم
مى کنم در کار ساحل اين کهن تابوت را
تا به کى سيلى درين درياى طوفانى خورم
در دماغ تيره من مايه سودا شود
لقمه خورشيد اگر چون شام ظلمانى خورم
من که هر جا مى روم چون مور رزقم با من است
روزى خود را چه از خوان سليمانى خورم
سينه من نيست خالى ازگهر تا چون صدف
در سخاوت روى دست ابرنيسانى خورم
بر ندارد سر زبالين ديده حيران من
گر زهرمژگان خدنگى همچو قربانى خورم
من که شمشير از براى نفس مى زنم
صائب از غفلت چرا نان مسلمانى خورم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید