شماره ٥٧٠: مى شود از اشک چشم عاشق ديوانه گرم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى شود از اشک چشم عاشق ديوانه گرم
کز شراب تلخ گردد ديده پيمانه گرم
برگ عيش ما بود چون لاله داغى از بهار
مى توان کردن سرما را به يک پيمانه گرم
ريزش ابر آورد در خنده ما را همچو برق
صحبت ما مى شود از گريه مستانه گرم
در دل ما غنچه پيکان او گلگل شکفت
شاد گردد ميهمان باشد چو صاحبخانه گرم
در بساط دل مرا از پاکبازى اه نيست
بگذرد سيل گران تمکين ازين ويرانه گرم
خاکدان عالم از بى رونقى افسرده بود
شد از آه من درو ديوار اين غمخانه گرم
حلقه بيرون در دارد مرا افسردگى
ورنه با شمع است دايم صحبت پروانه گرم
يک دل بى غم کند آزاد صد دل را ز غم
مى شود هنگامه اطفال از ديوانه گرم
نيست جاى خواب آسايش گذرگاه جهان
تا به کى سازى به پهلو بستر بيگانه گرم
روزى ديوانه مى آيد برون صائب زسنگ
هست تا در کوچه ها هنگامه طفلانه گرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید