حساب دين و دل راپاک کن باچشم عيارش
که شب رانيمه خواهد کرد از خط حسن طرارش
دو عالم چون صف مژگان اگر زيرو زبر گردد
من و آن چشم کافر کز رگ خواب است زنارش
به هرجاسرو او در جلوه آيد، کبک مى سازد
به تيغ کوه خون خود حلال از شرم رفتارش
شود گرداب درياى حلاوت ديده روزن
درآن محفل که آيد درسخن لعل شکربارش
فروغ عارض او ذره را خورشيد مى سازد
خوشا انجام آن شبنم که گردد محو ديدارش
گل اندامى که درپيراهن من خار مى ريزد
ز جوش گل رگ لعل است هر خارى ز ديوارش
به اشک شبنم خونين جگر صائب که پردازد؟
که مى داند عرق راشبنم بيگانه گلزارش