شماره ١٣١: عرق رامى کند بى دست و پا لغزنده رخسارش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
عرق رامى کند بى دست و پا لغزنده رخسارش
دهد از دور شبنم آب، چشم خود ز گلزارش
ز دست رعشه داران ساغر سرشار مى ريزد
تراوش مى کند خون خوردن از مژگان خونخوارش
به هر گلشن که آن شمشاد قامت درخرام آيد
خيابان مى کشد چون سروقد ازشوق رفتارش
سفيد از گريه شد چون قند بادام سيه چشمان
زخط سبز تاشد پسته اى لعل شکربارش
امان برخيزد از شهرى که دزدش باعسس سازد
بلايى شد به خط همدست تا شد خال طرارش
ز روى آتشين خون سمندر را به جوش آرد
ز شکر طوطيان رامى کند دلسرد گفتارش
نظر چون از گل بى خار اين گلزار بردارم؟
که چون مژگان دواند ريشه در دل خار ديوارش
شود جاى نفس بر شمع تنگ از جوش پروانه
کند گر اقتباس روشنى صائب ز رخسارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید