خواب در چشم چون نمى آيد
کى خيالش به خواب بنمايد
چشم دارم که لطف او به کرم
نظرى هم به بنده فرمايد
خلوت خاص اوست خانه دل
در سرا غير او نمى شايد
در ميخانه او گشود به ما
اين چنين در جز او که بگشايد
عشق مست است و عقل مخمور است
به لب خشک باد پيمايد
هر که با جام مى شود همدم
يک دم از عمر خود بياسايد
بنده سيدم که از کرمش
نعمت الله به خلق بخشايد