شماره ٦٨١: حق است دين سيد و دين من اين بود

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
حق است دين سيد و دين من اين بود
برهان واضح است و دليل مبين بود
گفتم که من همينم و معشوق من همان
ديدم که اوست آنکه همان و همين بود
او نور آسمان و زمين است نزد ما
روح تو آسمان و تن تو زمين بود
در ذره آفتاب جمالش نموده رو
بيند کسى که ديده او خرده بين بود
حق را به خلق هر که شناسد نه عارف است
حق را به حق شناس که عارف چنين بود
آئينه خداست دل پاک روشنم
زان رو بود که لايق آن آفرين بود
هر صورتى که نقش کنم بر ضمير خويش
نقش خيال صورت نقاش چين بود
نقد خزانه ملک است اين امانتم
بسپارمش به دست کسى کو امين بود
والله به جان سيد مستان که همدمم
جام مى است تا نفس واپسين بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید