شماره ٦٧٩: عقل کل در عشق سرگردان بود

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عقل کل در عشق سرگردان بود
لاجرم دايم چنين حيران بود
چرخ مى گردد به عشقش روز و شب
همچو اين درويش سرگردان بود
خود گدائى را کجا باشد جمال
اندر آن حضرت که آن سلطان بود
نوش کن دردى درد او مدام
زانکه درد درد او درمان بود
گنج عشق او بجو در کنج دل
گنج او در کنج اين ويران بود
روى چون ماهان بود تازه مدام
هر که را امروز در ماهان بود
سيد مستان ما دانى که کيست
آنکه دايم مست با مستان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید