اين دل دريا دل ما عزم دريا مى کند
دارد او حب وطن ميلى بمأوا مى کند
دل چو پرگارى روان گردد به گرد نقطه اى
دايره نقش خيالى را هويدا مى کند
ديده ما روى او بيند به نور روى او
اين عنايت بين که او با چشم بينا مى کند
شرح اسما مى نويسد دل به لوح جان ما
عاشقانه روز و شب احصاى اسما مى کند
دل به ميخانه فتاد و خاطرش آنجا نشست
دائما جائى چنان از ما تمنا مى کند
هر نفس آئينه دل نور مى بخشد به دل
وه چه حسن است اينکه او هر لحظه پيدا مى کند
نعمت الله نعمتى ز انعام منعم يافته
اين چنين خوش نعمتى ايثار اشيا مى کند