شماره ٥١٨: بود روزى خواجه اى سالار کرد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بود روزى خواجه اى سالار کرد
مى کشيدى درد و مى نوشيد درد
کيسه هاى سيم و زر بر هم نهاد
عاقبت غيرى به برد و خواجه مرد
شيشه اى بودش پر از نقش و نگار
اوفتاد آن شيشه و شد خرد و مرد
بر سر پل ساخت خواجه خانه اى
سيل آمد ناگهان و خانه برد
هرکجا ديديم رند سرخوشى
بود و نابود جهان يکسان شمرد
گر بصورت عارفى رفت از جهان
جان امانت داشت با جانان سپرد
خلعتى از جامه سيد بپوش
ورنه سهل است خرقه اى از صوف و برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید