شماره ٤٤٢: تاکه سوداى خيالش در سويدا جا گرفت

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تاکه سوداى خيالش در سويدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
ازبلاى عشق آن بالا نمى ناليم ما
مبتلائيم از بلا اين کار ما بالا گرفت
موج دريا مى رسد ما را به دريا مى کشد
اختيارى نيست ما راکى بود بر ما گرفت
عاشق مستيم اگر گفتيم اناالحق دور نيست
مرد عاقل چون کند بر عاشق شيدا گرفت
در خرابات فنا خوش گوشه اى بگزيده ايم
گر بقا خواهى همين جا بايدت مأوا گرفت
آب چشم ما به هر سو رونهاده مى رود
لاجرم گرد وجود ما همه دريا گرفت
هرکسى دستى زده بر دامن صاحبدلى
نعمت الله دامن يکتاى بى همتا گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید