شماره ٤٤١: تا که سوداى خيالش در سويدا جا گرفت

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تا که سوداى خيالش در سويدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
در هوايش چون بنفشه ما ز پا افتاده ايم
نرگسش عين عنايت از سرما وا گرفت
چشم ما بر پرده ديده خيالش نقش بست
خوش نگارى لاجرم در ديده ماجا گرفت
روضه رضوان نجويد ميل جنت کى کند
هرکه در ميخانه ما همچو ما مأوا گرفت
مابه جاروب مژه خاک درش را رفته ايم
گرد خاک آن در او دامن ما را گرفت
آب چشم ما بهر سو رونهاده مى رود
لاجرم از آب چشم ما جهان دريا گرفت
سيد ما گر جفائى مى کند ما بنده ايم
بندگان را کى رسد به شاه بى همتا گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید