شماره ٣١٧: ديده تا نور جمالش ديده است

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ديده تا نور جمالش ديده است
در نظر ما را چو نور ديده است
چشم ما روشن به نور روى اوست
خوش بود چشمى که نورش ديده است
دل هوا دارد که پيوندد به او
گوئيا از جان خود ببريده است
تاخبر يابد از او جان عزيز
از همه ياران خبر پرسيده است
عشق مست است و حريف بزم ماست
عقل مخمور و ز ما رنجيده است
عاشق يک روى مى دانى که کيست
آنکه سر از غير او پيچيده است
نعمت الله نيک داند عاشقى
مدتى شد تا همين ورزيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید