شاه شاهان گداى حضرت اوست
جان عالم فداى حضرت اوست
در نظر اين و آن نمى آيد
ديده خلوتسراى حضرت اوست
در دلم غير او نمى گنجد
ديگرى کى به جاى حضرت اوست
همه کس آشناى خود يابد
هرکه او آشناى حضرت اوست
من ز خود فانى ام به او باقى
اين حيات از بقاى حضرت اوست
زاهدان در هواى حور و بهشت
دل من در هواى حضرت اوست
نعمت الله که مير مستان است
نزد رندان عطاى حضرت اوست