بياکه جان و دلم درهواى درويش است
بياکه شاه جهانى گداى درويش است
به خاک پاى فقيران وجان سرحلقه
که سرمه نظرم خاک پاى درويش است
در آن مقام که روح القدس ندارد بار
درآ که گوشه خلوتسراى درويش است
صداى نغمه عشاق و ذوق مجلس ما
نمونه اى زحضور ونواى درويش است
به ياد ساقى باقى به نوش دردى درد
که جام دردى دردش دواى درويش است
اگرچه عاشق درويش با دل ريشم
ولى خوشم که بلا از بلاى درويش است
سماع مطرب و ذوق است و صحبت سيد
ترنم نفس جان فزاى درويش است