در محبت جان اگر بازى خوش است
گر کنى بازى چنين بازى خوش است
يار کرمانى اگر چه خوش بود
دلبر سرمست شيرازى خوش است
رند سرمستيم و با ساقى حريف
با حريف خويش دمسازى خوش است
چند گردى تو بخود گرد جهان
يک دمى با خويش پردازى خوش است
ساز ما را ذوق خوشتر مى دهد
ساز ما را گر تو بنوازى خوش است
عشق چون سلطان به تخت دل نشست
خانه را باعشق پردازى خوش است
سيم قلب تو ندارد رونقى
سيم قلب خويش بگدازى خوش است
در طريق عاشقى چون عاشقان
هرچه دارى جمله دربازى خوش است
يک دمى با سيد رندان بساز
تا بدانى ذوق دمسازى خوش است